این نوشتار گفتگوی من و یک بی مغزه ، بی مغزی که بله رو میگیره ولی فقط حرف بوده و بس!
نوشته اول حرف این بابا هست و وقتی / می زنم یعنی خودم ، در جوابش گفتم.
آقا ، تو خودت هم نمیخوای!
/ چه نمیخوام؟
نمی خوای ، زنی بگیری ، زندگی تشکیل بدی ، زیادی ، فقط تَقَلا میکنی؟
/ ای آقا ، زن خرج میخواد ، حالا اگه محبت فقط میخواست یه چیزی! بعدشَم فرصتی باشه، خودم آماده کنم!
نه، آقا ، فرصت چه ؟ ای طور بری جلو ، فقط هرز میری.
/ خوب! چه کنم؟
زنی بگیر ، آقا زن که خرج نمیخواد! محبت میخواد! توجه میخواد! حمایت میخواد! شوهر خوش خلق میخواد! که من تضمینت میکنم. حالا خرجی هم میاری، که تا الان هم آوردی فقط چرخت نمیچرخه!
/ خو ، یعنی خرجی نمیخواد؟ عجیب و غریب حرف میزنی! اون چیزها که گفتی : بله.
نه، گوشت بده من ، ببین تو دیگه چکار داری ، خودش راضیه! حالا خودش دلش بخواد حقوقش داخل خانه خرج بکنه تو چرا مخالفی! یکم سنش زده بالا ، که چه عیبی داره، حالا ازت بزرگتر باشه! مگه چه میشه. خانهی مستقل داره، حقوق داره، به ولله از همسرش چیزی نمیخواد ، بشرطی که واقعا آقا باشه!
/ کیه ؟ چندسالشه ؟ چقدر دلم براش سوخت!
کی و چند رو نمیدانم ولی بعیده دیگه خیلی سنش باشه! نهایت 40 تا 50، ولی تو خوب فرض کن. حالا چرا دلت می سوزه؟
/ آخ ، بنده خدا ، والا کسی منو نمی پسنده.
نه، اونجورا نی.
/ خو ، باشِد ولی بیشتر بگو.
هیچی ، آقا ببین خیلی ها ، حالا بوقت خودش ازدواج نکردند ، یا اگه کردند بدلایلی الان کَسی ندارن. اُ یا بچهای ، چیزی دارن ، که آقا مهم نی ، فقط مَردِ خوبی گیر بیاره ، نزنه توو نَظرش و .
/ خو ، اگه منطقی باشه ، نظرم میشه نظرش.
ادامه مطلب
درباره این سایت