اقیانوسها



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


سلام

این نوشتار فقط درددل هست نه بیشتر و کمتر! هم جدیه و هم طنز!

،، با لبخند بخوانید.

،،،، سرور ، سالار ، مخور غم جهان گذران ( نشو مثل من بیت الاحزان )

سخت نگیر (من سخت میگیرم کافیه! )

به موقع من باش ، وقت خودش هم نیم من ( اینرو یکی بکنه تو گوشای من )

،،، شرط اول ما ، ظرفیته ( خودش میگه و خودش عمل نمیکنه! wink)

انقدر دراز نیا ، کوتاه آمدن هم بد نیست! ( خودش! به حرفهایی که میزنه عمل نمیکنه! wink)

اَی آقا ، حالا مگه چه شده. داریم حرف میزنیم. ( خودش گاهی اوقات همچین از کوره در میره که انگار شهاب ۳ شلیک شده ، بخودت بگو )

حرمت ، ادب ، اخلاق

از خدا جوییم توفیق ادب ،،،،، بی ادب محروم گشت از لطف رب

فعلا هنوز ، اخلاقم مورد تاییده ( مگه خودش بگه!

خودگویی و indecision)

بیا دوست باشیم ، تا توانی دلی بدست آر که دل شکستن هنر نمی باشد ( اک هی اَکِ هِی ، خودش یَک لجی داره، که نگو و نپرس)

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

                که گناه دگران ، بر تو نخواهند نوشت ( خودش هم! بگذریم بابا ، چیزی نگیم بهتره)

 

دیگه کاری نکن ، سرخورده بشم ، حذف کنم برم (frown باشه )

 

روی خودم حساب کنید با مغزم نه بلاگ و کاغذ توی دستم ؛ ( کلا ، خودت داری ادامه میدی ، برو سر مطلب! )


بسمه الله

خداروشکر که تا کنون نفس می کشم ولی از خودم راضی نیستم. راضی نیستم چون یک سیدی بهم گفت: تو نه تلگرام داشتی ، نه وب ، فاصله بگیر! از محیط مجازی فاصله بگیر! زیاد نمی شناختمش و بهش گفتم: آقا از اون روبیکای لعنتی شروع شد، وگرنه من فقط یک مقاله می نوشتم و بس! من اصلا وب بلد نبودم بجز اینکه خیلی ساده وارد بشم. گفتم: آقا ، این کلاس کامپیوتر رفتم بد شد! گفت : چرا ؟ گفتم: والا من تلگرام نداشتم ولی مدرس اجبار کرد باید داخل گروه باشی و وقتی گفتم ندارم همه خندیدند.

( بعقیده شما اجبار گروه در وات ساپ و تلگرام درسته؟

بعقیده شما ، اینکه من از فضای آلوده تل و وات دور بودم، خنده داره؟ )

گفت: فاصله بگیر.

ولی نگرفتم تا اینکه در کمتر از دو سال ، در اینجا و آنجا وب زدم. از مسدودیت و غیره بگذریم. وصف حال زیادی داره.

اینها گذشت تا اینکه اینستا زدم، توسط بچه‌های x ناخرسند شدم و حذف اکانت کردم. دوباره برگشتم بیان!!!

اولش خیلی ساکت ، ولی یکدفعه با نوشتنهایی طوفانی شد و وبم حسابی گرفت.! درآمدی نداشت و اینکه میگم گرفت یعنی توجه بهش زیاد شد، نظر پشت نظر.

بلد نبودم مثل بقیه به وبم برسم. و نمی دانستم یعنی چطوری فونت عوض کنم؟ خوب! خواسته های بچه‌ها اینگونه بود ولی اینرا همیشه مدنظر بگیرید.

(شاید کسی بلد نباشه و شاید بودجه‌ای محدود داشته باشه! )

گاهی آدم با همان امکانات محدود میسازه و ضعف نیست!

برام جالبه که چرا همه به نوع نوشتنم (آنگونه که می نوشتم)ایراد می گرفتند. من بدون وارد کردن لهجه در نوشتن، می نوشتم ولی ظاهرا خوشایند نبود!

(پیامهایی همچون : آقا شما تازه فارسی یاد گرفتی؟

دلم را آشوب می کرد.

خوب! چه اشکالی داره که بجای بندگون ، کامل بنویسم بندگان!

اصلا لهجه من چه جوریه؟ 

ادامه مطلب

زنگ انشاء یک فرصت برای تمرین نوشتن است. نوشتنی که ما را به نویسندگی و نوشتن متن برای سخنرانی تا نوشتن مقاله یا کتاب یا اصلا یک متن اداری یا ساده ، یاری می‌کند.

زنگ انشاء ، تمرین برای تفکر است ، تمرین برای اصولی نوشتن و اگر علائم نگارش را در دبیرستان یاد بگیریم دیگر کاملترین نوع نگارش را یاد می گیریم. از بزرگترها پرسیدیم نگارش یعنی چه؟ گفتند: نگار یعنی آراستن از نگریستن ، که با ش سوم شخص که اینجا به حالت شبه مصدرست آمده و می شود : نگار +ش

ادامه مطلب

صرف میر را قبلا کامل خواندم ولی برای طلبه و دبیرهای عربی بیشتر بکار می آید!

صرف منظوم است ، یعنی به شعر.

آیا دارید؟ 

اگر ندارید ، من یادداشت کردم ، تا تایپش کنم و pdf رو بگذارم. 

فقط ، اگه خواهان داشته باشه ، تا تایپش کنم. 

والا بالاخره یکی نگفت ، جریان خودخوانده و آزمون تعیین سطح برای سن بالا چیست؟ 

 


نقل بلاگ 

http://naghlblog.blog.ir

در حال حاضر ، قوالب زیادی داره ، ولی من دوتایش را پسندیدم. 

توجه :

سوالی داشتید باید از خود ایشان بپرسید ، من تخصص دیگری دارم و تخصص کامپیوتر و زبان برنامه ندارم.

انصافا خوب توضیح می‌دهد. 

۱. قالب کانال 

۲. قالب لایت

 

لینک قالب لایت 

http://naghl.blog.ir/post/light_template 

 

بخش موضوعات ، سپس قالبها را انتخاب کنید.

لینک قالب زیبای کانال 

 

به همان ترتیب قبلی 

 

http://naghl.blog.ir/post/channel_template    

 

ایشان کانال آموزشی نیز در آپارات دارند ، به آدرس زیر : 

 

aparat.com/naghl  

 

« کانال آموزشی نقل بلاگ » کلیک کنید  

 

http://aparat.com/naghl   

 

توجه : 

« در پیوندهای روزانه ، ایشان را از هردو آدرس لینک کردم و می توانید مراجعه کنید. » 

اگر آدرس دیگری داشته باشد ، از ایشان میگیرم، و در پیوندها قرار می‌دهم. 


وبلاگ ، http://prowebplus.blog.ir 

« پرو وب پلاس »

هدرهای زیبایی داره، 

بشخصه ، هدر دو اسب دوان را دوست دارم. 


سایت قالبهای عرفان رو همه می شناسند.

 

قوالب ایشان آشنای همگان است. 

 

بهرحال اضافه می‌کنم.


وب باهوش-زرنگ ، شاید جوان و نوجوان باشه ، ولی وب مناسبی داره ، بخصوص اینکه خودم ازش پرسیدم و جواب گرفتم.

 

http://clevers.ir

 


وبلاگ عرفان 

 

http://computer24.blog.it 

 

مطالب خوب میگذاره ، ولی برخلاف « نقل بلاگ » کوتاه جواب میده. 

 

بهرحال وب خوبیه. 


 


من شرمنده هستم از یک دوست خوب!

زردی اسمش مثل زردی آفتاب می ماند. واقعا من دختر به این خوبی ندیدم.

 

از دوستی هم که به توصیه‌های من گوش کرد و عکس پرسنلی را که حکم سند قانونی داره را برداشت تشکر. بله ، انشاءالله هم کلام می شویم. چرا که نه؟

 

من از این به بعد ، چه در اینجا و جای دیگر فقط با محترمان همکلام میشم و بس!

 

یادش بخیر ، چه برو و بیایی داشتم ولی فتنه پشت فتنه و نفرینهای من!

 

یکی که خیلی متخصص تشریف داره، بگه الان وب را چگونه پیش ببرم و چگونه میز کارش کنم؟


مدتهاست دنبال یک مجموعه داستان می گردم که بهم متصل باشند ولی نمی یابم؟

شما تا کنون مواجه شدید؟

افسانه‌های بی نمک نه!

چندتا افسانه از کتابخانه آوردم ولی جداً بی نمک بودند.

اگر افسانه یا داستانی ، رمانی ، مَتلی سراغ دارید معرفی کنید.

فعولن فعولن فعولن فعلم نخشکیده ، تا نخشکیده یک اثری ، تاجی بزنم سر ادبیات!

البته که هرگلی بزنم به سر خودم زدم.


اعصابم رو خراب کرده!

چقدر عوضیه! معلوم نیست کی قراره بیاد که هرروز با صدای نتراشیده و مزخرفش داد میزنه هات؟؟؟

اعصاب آدمها مگه چقدر تحمل داره،

از صبح کله سحر ، کاشی میشکنه!

بیل میزنه کف آسفالت! نه برای کار ؛ برای مثلا خالی کردن خودش و مسخره بازی.

دیگر چیزی به انتهای سال نمانده.

 


در ضرر رو از هرجایی بست ، منفعته! 

 

الان خودم نیز ، همین کار رو می کنم، تا آنجا که بشه، از این فضای پُر شَر و شور دوری بکنم بهتره! 

آخرش بجز بلاتکلیفی چیزی عاید آدم نمیشه که نمیشه! 

 

مطمئنم که اگر اینجوری اسیر پست گذاشتن نمی شدیم ، چرخ خیلی از کسبها می چرخید. و آخرش نالان نبودیم. 

احترام همدیگر رو داشتیم. (چقدر حرمتها درین فضاها میشکنه! )​​​​ 

هرچیزی جای خودش! 

فکر میکردم اینطوری وارد جو نویسندگی میشم و حرفی برای گفتن دارم، ولی حرفهام همه در دفترم خشکید و به پستهای جروبحث ختم شد.

 

بجای اینکه دفتر نوشته هام ، شعرهام تکمیل کنم ، اینجا بودم، و هنوزهم اینجام. 

 

حضور ما با غیاب یکی شده! در غیابی که ، غیبت رو پیش می بریم بدون اینکه خبر داشته باشیم!

 

تغییر لازمه ، ولی تغییری نمیدم. چرا؟ 

دلیلش آنقدرها روشن نیست ولی کمتر سر میزنم. 

 

الان که دارم، می نویسم ، می بینم چقدر از خودم دور شدم. خیلی از خودم دور شدم خیلی! 

 

تازه فهمیدم ، وبلاگ چیزی بیشتر از پُست نیست و سالیان باقیات نیست. حتی اپلیکیشن ها هم همینطورند. 

 

امشب یا فردا ، همه‌ی حساب ها رو می بندم بجز اینجا. 

اینجا رو برای ارسال پستهای روزانه نگه میدارم. 

 

نباید درگیر این جا بشم ، چقدر کارهای عقب مانده دارم، 

 

دفتر و قلمم رو بدست گرفتم! اولش غریب و ناآشنا بود ولی بعدش احساس کردم که پاره تنمه! 

یادم آمد که از جنس خاکم، زمینم. 

 

همانطور که دلبستن یاد میگیرم باید دل کندن هم یاد بگیریم. 

 

دل بستن به چیزی که اصلا ندیدیمش!! ( فضای مجازی رو میگم ، دینی حساب نکن که منظورم بهشت و جهنم نیست ، اصلا ما رو چه به این حرفها )

 

در نهایت ، هستم ولی به اندازه. باید حد نگه داشت. 

 

هرچه از حد بگذرد از جان بکاهد!

 

چه فرصتهایی که از دست نرفت ، چه وقتهایی که گذشت. 

 

دوسال پیش ، هرچه بودم، این نبودم! 

ذهنم اندرخم مهمات زندگی بود ، ذهنم رو پوسیده کردم با رمزعبور و .

 

وقتی که آدم دائما بگه این اینه! ولی چیزی برای ارائه نداشته باشه مثل زنبور بی عسل میشه! 

 

نمیگم پُست نوشتن غلطه! ولی تازه فهمیدم که خیلی از ما ، بجای رجوع به کتاب ، نوشته‌های وب رو تحویل همدیگه میدیم. 

 

بجای تدوین یک کتاب مُدَوَن ، فقط پُستهای قَروقاطی می نویسیم! 

 

یکی بهم گفت : جای همچین کتابی که میگی در ادبیات گرانسنگ فارسی خیلی جاش خالیه! ولی تو را بخدا ، بجای پُستهای نصفه نیمه! بنویس! 

همچنین بهم گفت : خسته نشدی از ریپورت و نوشتن در صندوق دیگران! 

درست می گفت. 

( حالا اگه یکجایی بود که پشتیبانی پاسخگویی داشت و ماندگار بود بازهم یکچیزی! )

 

دلم تنگ بود تنگتر شد. 

 

باید بخوابم ، هشت ربع کم باید بیرون باشم. 


سلام

اگر مطالبم را آگاهی بخش می بینی لایکش کن (برای بچه‌های بیان ) تا بدانم چقدر مطلوب است و میانگینی بدست آورم

همچنین همه‌ی بخشهای نظردهی بازست و چنانچه دوست داشتید دیدگاه خود بگذارید.

با همه‌ی بچه‌های بیان و بلاگران همه‌ی مکان‌ها دوستم.

از چالش‌های جوانان و انسان امروز شده!!!

شاعران جوان با مشکلات متفاوتی روبرو می شوند. یکی از درک عروض و قافیه به عجز آمده و یکی از نَبود فضایی برای حضور نالان است، یکی هم از سرقت ادبی می ترسه! یکی از نَبود سرمایه برای چاپ و نشر گلمنده! قبل از اینکه شاعر ، شعر بگه حتما با اصطلاحاتی مثل استعداد و ذوق و قریحه و کلام نافذ و غیره و ذلک آشنایی پیدا کرده ، و میدانه که بالاخره باید توانایی‌های مربوطه رو داشته باشه. و یا در مسیر تکامل شاعری ، قدم برداره. میدانه که باید شعرش دلچسب باشه ، میدانه که باید اطلاعاتی از دیگر علوم هم داشته باشه. مثلا شاهنامه مثال خوبیه!

شاعر شدن ، در نگاه اول خیلی ساده هست ولی پیچیدگی بسیاری داره!

اکثریت از شعر نو شروع می‌کنند و در ادامه می خوان که شاعری بر وزن عروضی بشن. هنگامیکه با کتب سنگین و ثقیل عروضی روبرو میشند درهم می‌ریزن و احتمالا یا به شعر نو برگشت میخورن یا بدنبال راهی برای عبور از اوزان عروضیند.

برخی از هم با این اوصاف ، کلا قید شاعری رو میزینن.

ادامه مطلب

اگر مطلبم آگاهی بخش بود لایکش بکن (برای بچه‌های بیان )

همچنین همه‌ی بخشهای نظردهی بازست ولی اجباری برای نظر نداری. 

قبل از ، مازوخیسم ، مقدمه‌ای را بخوانیم.

چند لحظه پیش، یکی درخواست فحش کرده بود.و می‌گفت فوش بدید تا آرام بشم. 

چندین وقت پیش ، وقتیکه خیلی خسته از سر کارم برگشته بودم ( روزمزدی ) گفتم: مشت و مال ، خداوکیلی خیلی چیز خوبیه، قدیمی‌ها همه‌ی کارهاشون غیر بعضی کارها اصولی بوده! یک مشت و مال حسابی این خستگی رو از بدنم میکشه بیرون! در ادامه گفتم: آره ،، اگه مشت و مال حسابی باشه بهتر! اصلا یکجورایی محکم مشت بزنه! کتکم بزنه!

در ادامه ، شنیدم که ، فکر کردی! امروزه حتی مجانی کتک هم نمی زنند.

نمیدانم دقیقا چه چیزهایی گفتیم و شنیدیم تا اینکه به این مرحله رسیدم و گفتم: خواهش بکنم که میشه! التماس بکنم که دیگه میشه!

گفت: نگو اینرو. هرچند مردی ، ولی به فرض یه دختر اگه اینرو بگه و یه سادیسمی اینرو بشنوه و بَراش نقشه بکشه چی؟

کمی داغ کردم و طبق معمول ضمن سرخ شدن احساس کردم خون سردی زیر پوستم تزریق شد. کمی به این فکر کردم که درسته ، الان ما یکچیزی میگیم و بفرض میدانیم چه بوده و چه نبوده! ولی دیگری برداشت خودش رو میکنه! هرچند اینها دلیل نمیشه و نمیشه حرف نزد، چون مثلا بد برداشتی میشه! ولی حرفش درست بود. کمی به خودم آمدم گفتم:

خو ، حالا خداروچاکرم که کسی اینرو نشنیده! هرچند که دیگه دیگری مسئول نیست ولی فهمیدم چه گفتی. مثل همین فیلمهایی که موجوده! طرف رو دستگیر می‌کنند و بعد از دستگیری مدعی میشه: اون خودش میخواست! خودش میخواست که یکی

کمی حوصله کردم و گفتم: خواهشا روی ما مثال نزن. خودم آزار فکری زیاد دارم. ولی نکته‌ی خوبی بود.

برگشت گفت: کتابی که بهم دادی!

گفتم: آ ، راستی اون کتاب رو خالم زیاد روش حساسه! چه شد! نوشتی مقالت رو.

گفت : نه گذاشتم با خودت. در ضمن اول همین کتاب یکچیزی نوشته ، که بی ربط به گفته‌های الان هم نیست!

اول کتاب را با هم خواندیم.  

مازوخیسم

ادامه مطلب

سلام 

صبح آخر زمستانتان بخیر و سلامتی. 

دیروز کامنتی به انگلیسی داشتم و وبلاگ دوست عزیزمان ، انگلیسی هست. خیلی کیف کردم. براش کامنت گذاشتم ولی زیاد ادامه ندادم چونکه شاید نخواد یا اینکه فقط پُست هست و دلیل نمیشه که فول باشه! 

حالا میخوام از بچه‌های اینجا بپرسم که کسی هست واقعا زبان بلد باشه؟؟؟ 

زبان خارجه ، حالا روسی و انگلیسی نداره! ترکی و عربی و عبری نداره! فقط بقدر کافی بلد باشه! ادعای الکی نه،! واقعا بلد باشه. 

پُست ساده بگذاره ، یاد بگیریم. 

مثلا در موارد زیر : 

جواب هم بده وگرنه پُست تنها رو نمیگم. 

عربی ،،،،، لهجه عراقی یا مصری! سوری هم خوبه! 

روسی ،،،، روسیِ روسیه نه روسی قزاقستان و اوکراین و بقیه‌ی جاها!! 

انگلیسی ،،،، لهجه آمریکایی یا انگلیسی ، نهایتا استرالیایی! 

چینی ،،،، فقط لهجه ماندارین! 

ترکی ،،، هم استانبولی ( لهجه بین مردمی)

لازم نیست بگم که : 

بقول آقا ماشاءالله زبون مادری رو خوب بلدم!!! smiley

/ خسته نباشی! wink

پس کوردی و فارسی و .،. که داخل مملکت خودمونه رو نمیگم. ( جمعمون هم که جَمعه ، هزار ماشاءاللهsmiley

ادامه مطلب

شاید سبب شده تا برایت نامه هایی بی توقع بنویسم. یعنی توقع خوانده شدنش را نداشته باشم. 

تشکر از همراز عزیز 

برای مطلب ، نظرات رو بستم. اینجوری بهتره! تماس با من و دیگر پستهای وبسایت بازه! 

به جودی نامه ای نمی نویسم چون جودیِ من تو بودی! 

شرمندتم که بابالنگ دارزت نشدم! بگذار پایِ تقدیر! ممنون میشم که اینکار رو بکنی! و میدانم که انجام میدی! چون میدانم انجام میدی ازت توقع دارم ازت انتظار دارم! وگرنه هیچی نمی خواستم! 

خدارو شاکر و چاکرم که بالِت نبستم و وَبالت نشدم. 

واقعا تو از جودی هم بهتری ، یعنی تا اونجا که من میدانم برعکسش بودی. از لحاظ ظاهری که موهای حَنا بَندت یادمه! ولی تو منرو یادت نیست. 

ببخش که بیشتر ازین نمیشه قربان صَدَقَت برم. 

خیلی حرف بزنم ، خیلی تعریفت کنم ، اشتباه برداشت میشه! اینَم بذار پایِ بدشانسی! بذار پایِ بد قِلِقی روزگار! 

ازت ممنون میشم که از تقصیراتم بگذری. هَمَش تقصیر من بوده، و اصلا تو بی خبری. تَعَلُل و قاصری از منه! خیلی تَصورات خوبی از من نداری ، و مطمئنم اصلا منرو به قیافه نمی شناسی. یادته که زبانم نمی چرخید و بجای اینکه بگم قیافه نداری گفتم قافیه نداری. یعنی اینرو به تو نگفتم! به بقل دَستیت گفتم تا تو خوشت بیاد! ولی نیامد، از همان موقع روحِ بزرگت رو فهمیدم. هَنوزهم مدحت رو میگم. هیچی بُتِ من نمیشه! هیچوقت هم شکسته نمیشی چون حقیقی هستی! 

چندوقت پیش ضرر پشت ضرر! بهم حق بده! حق بده که برای خبری ازت جان بدم پول که دیگه چرک کف دسته! 

البته میدانم که از چیز دیگه ای ناراحتی! ناراحتی که چرا مقروض بشم! چرا فشار مالی! 

خرجِ عَطینا که نکردم . 

میدانم که خیلی از دستم ناراحت میشی ، برای همین بِهت نخواهم گفت. 

برگِ آخرم این بود ، این بود که دنبالت بگردم و از گمشدگان تا دنبالت بگردم. 

گشتن همانا و آشفتگی ذهنی همانا! 

چه چیزهای متفاوتی شنیدم. 

آره جودی جانم. 

تواین سالها خیلی چیزا گذشته ، خستت نکنم بهتره! نالان هستم ولی از اینکه از خدا یه چیزایی خواستم پشیمان نیستم! مثلا پشیمان نیستم که از خدا خواستم هر دردی رو ازت دور کنه و بکوبه توی سر من! 

قطعا بابالنگ دراز نشدم ولی تو حتما از جودی هم بهتری! 

من واسِ ملک و املاکت ، واسِ حقوق آقات ، هیچوقت قربون صَدقَت نمیرم. واسِ من خودت مهمی و هرچی که حَقته! 

شنیدم که ناخوشی ! 

ای بابا ، منهم کلی تغییر کردم. صدکیلو بودم ولی حالا نصفش! مهم تویی! 

بخوام این نامه ها برسه به دستت ، باید چکار کنم؟ آدرست ندارم ، کلمات کلیدی چطوره؟ 

ادامه ، بیشتر بَرات میگم. 

یک لایک به وجودت ، یک لایک به قلب پاکت! 

و این نامه ، ادامه دارد!!!! 


الان 

یک ماشینی رد شد ، صدای زن خواننده ای میامد که میخواند : آخه عشقه بی وفا!! 

آهنگش فارسی نبود ، در ادامش ترکی خواند ، اصلا ریتم آهنگش هم فارسی نبود. اینجوری میخواند : آهِ عِشکِ بی وافا. سبکش جدید بود ، یه دَنگ و وونگ عجیبی داشت. طبق معمول آهنگهای ترکی ، یه سوز خاصی هم دارند. 

چقدر فیلمهای عشقی ترکیه ، زیاد شده! 

یه زمانی هندی مد بود ، الان ترکی ! 

شاعر به فارسی چقدر زیبا گفته : 

اگر عشق نبودی و غم عشق نبودی 

                  این همه سخن نغز ، که گفتی ؟ که شنیدی ؟! 

عشق ، عشقه دیگه. 

حالم خوب نبود وگرنه می رفتم دنبالش ، ماهنی رو ازش میگرفتم. (شوخیه ، نمیشه که مردم رو پیدا کرد بخاطر شیریت کردن یه آهنگ )


سه ماهه اصلا حالم خوب نیست. 

نه از سردی و گرمیه 

نه از تنبلی 

نه از 

یادم به عشق که میفته ، تن و بدنم میلرزه. 

عشق ، خونِسردی داره ، سردابِ غمه! 

گرمای عشق رو نچشیدم که از گرمیش بگم. عشق اگه به وصال نینجامد ، بی پولی و رسوایی و بدبختی میاره. 


اگه ازم بپرسند بازم حاضری بعشق فکر بکنی ؟ 

میگم آره ولی چیزی مگه مانده! 


آخه عشق بی وفا. ! 

چیز عجیبیه! حتی جنگهای بزرگ سرش رخداده! مثل یونانی ها که برای یه دختر ، تروی رو کشتار کردند. 


عشق و نفرت 

یادش بخیر ، دیگه کسی نگاه نمیکنه. 


آخه عشقِ بی وفا! 

فکر کنم قبلا شنیدمش ، یه هاله ای مانده! 

بگذریم 


بنام پروردگار 

مطلب اگر مفید به فایده بود ، خدارا شاکر و چاکرم. 

همچنین ، علوم غریبه را با خرافات و جهل اشتباه نگیرید. 

اذکار و ادعیه متبرکه را با اسحار و ابطال اشتباه نگیرید. 

سوالی داشتید ، بفرمائید. در حد دانش خودم پاسخ میدم. م خصوصی فعلا نمی پذیرم. 

 

سعد و نحس متضاد یکدیگرند. 

ادامه مطلب

تا آنجا که من یادمه ، بصورت رسمی روزی بنام پدر نبود. مثلا یادمه ، بعضی از خانواده‌ها می گرفتند ولی اینگونه اعلام رسمی نداشت. 

کلاس چهارم بودم ، یعنی ۲۵ یا ۲۶ سال پیش! 

بچه‌ها گفتند که برای معلم کادو بخریم، و بهش تبریک بگیم. والا ، نمیدانم بهش برخورد یا خوشحال شد ولی با لحن خاصی گفت: خوشحالم ، ممنون ولی از خودتان چیزی رو رسم نکنید. و برایمان توضیح داد که تغییرات چطوری بوده؟ و از ما پرسید که الان شما مطمئن هستید که روز پدره؟ 

الان دیگه مطمئن هستیم ولی آنروز اصلا مطمئن نبودیم.

دو سال بعدش، در تلویزیون نوشته شد روز پدر. 


این نوشتار گفتگوی من و یک بی مغزه ، بی مغزی که بله رو میگیره ولی فقط حرف بوده و بس! 

نوشته اول حرف این بابا هست و وقتی / می زنم یعنی خودم ، در جوابش گفتم. 

 

آقا ، تو خودت هم نمیخوای! 

/ چه نمیخوام؟ 

نمی خوای ، زنی بگیری ، زندگی تشکیل بدی ، زیادی ، فقط تَقَلا میکنی؟ 

/ ای آقا ، زن خرج میخواد ، حالا اگه محبت فقط میخواست یه چیزی! بعدشَم فرصتی باشه، خودم آماده کنم! 

نه، آقا ، فرصت چه ؟ ای طور بری جلو ، فقط هرز میری. 

/ خوب! چه کنم؟ 

زنی بگیر ، آقا زن که خرج نمیخواد! محبت میخواد! توجه میخواد! حمایت میخواد! شوهر خوش خلق میخواد! که من تضمینت می‌کنم. حالا خرجی هم میاری، که تا الان هم آوردی فقط چرخت نمیچرخه! 

/ خو ، یعنی خرجی نمیخواد؟ عجیب و غریب حرف میزنی! اون چیزها که گفتی : بله.

نه، گوشت بده من ، ببین تو دیگه چکار داری ، خودش راضیه! حالا خودش دلش بخواد حقوقش داخل خانه خرج بکنه تو چرا مخالفی! یکم سنش زده بالا ، که چه عیبی داره، حالا ازت بزرگتر باشه! مگه چه میشه. خانه‌ی مستقل داره، حقوق داره، به ولله از همسرش چیزی نمیخواد ، بشرطی که واقعا آقا باشه! 

/ کیه ؟ چندسالشه ؟ چقدر دلم براش سوخت! 

کی و چند رو نمیدانم ولی بعیده دیگه خیلی سنش باشه! نهایت 40 تا 50، ولی تو خوب فرض کن. حالا چرا دلت می سوزه؟ 

/ آخ ، بنده خدا ، والا کسی منو نمی پسنده. 

نه، اونجورا نی. 

/ خو ، باشِد ولی بیشتر بگو. 

هیچی ، آقا ببین خیلی ها ، حالا بوقت خودش ازدواج نکردند ، یا اگه کردند بدلایلی الان کَسی ندارن. اُ یا بچه‌ای ، چیزی دارن ، که آقا مهم نی ، فقط مَردِ خوبی گیر بیاره ، نزنه توو نَظرش و . 

/ خو ، اگه منطقی باشه ، نظرم میشه نظرش. 

ادامه مطلب

در راستای ، اینکه زبانی یاد بگیریم. پستی نوشتم. نوع نگاه من ، با شما قطعا متفاوته!

بنده بدلیل اینکه جسمم در ظاهر سالم ولی در زیر پوشش ناتوان و. هست دنبال شغلی می گردم که دفتری باشه، شغلی که ساده باشه، ولی درآمد خوبی هم داشته باشه! 

خوب! وقتیکه کسی مصیبت زده میشه ، و حتی کمک بخواد ، کسی دستش رو نمیگیره! 

یکی از دلایلی که دیگه اصلا پُستهای خدا پیغمبری رو نمی خوانم همینه! همش حرف و نصیحته! راه چاره رو بگو ، علاجش رو بگو. راست میگید دست بگیرید نه اینکه پاس بدید. عزیزان ، ما هم داخل همین مملکت هستیم ها ، اینکه بگی وام بگیر! شد علاج کار.؟ از ضامن که ندارم بگذریم ، مگه ۲۰ تومن چقدره؟ که بشه دکان اجاره کرد. 

خوب! 

ادامه مطلب

اینکه بیان ماندگاره یا نه؟ هیچی معلوم نیست و از نقل بلاگ تشکر می‌کنم بخاطر دعوت به پویش! 

خوب! وقتیکه کاری از دستم برنمیاد ، پس بهتره باری اضافه نکنم. 

کسیکه بارِش ریخته ، بهتره برای جمع کردن بارِ همسایه، عزم به کار نکنه! 

حالا! 

کسی با این شرایط یار خوبی نیست ، در حقیقت خاره!

یار ، یاری میاری!  و خار ، خواری! خواری هم در نهایت زاری میاره، 

درسته که خار هم یکروز به کار میاد.

در جهت ، اینکه کاری رو خراب نکنم و باری اضافه نکنم، تنها به نوشتن همین چندخط بسنده می کنم و ادامه نمی دهم. 

شاید روزی داستان یار و مار و بار رو نوشتم. 

این جمله از نوجوانی داخل گوشمه: راوی! مگو داستان ، که کس را خریدارِ داستانت نیست. در مایه‌های امروزی یعنی ، جمع کن دکان بقالیت رو! 

با تمام مصائب ، بیت به بیت ، این داستانهای آموزنده و عارفانه رو بنظم درمیارم تا ببینم اهلش رو پیدا میکنم بسپارم دستش! 

پنج سال تمام ، نظام عَروض خواندم و بر وزن گویی فائق آمدم ولی هیچ جای مناسبی پیدا نکردم. مثنوی مثل غزل نیست و. 

 

سال ، دیگه داره، تمام میشه. انشاءالله سال آینده ، سال خوبی برای همه باشه، 


تملق گویی بلای جان ملتها و 

هنگامیکه شکست قطعی هنوز بوقوع نینجامیده بود. فتحعلیشاه می گفت : اگر من شخصا شمشیر از نیام بَرکشم چه بر سر روس و تاتار می آید؟ 

درباریان علیرغم اینکه از اخبار قفقاز خبر داشتند ،  می گفتند : بَدا به حالش. 

ادامه مطلب

تقسیم ایران ساسانی  

انوشیروان کشور پهناور را به چهار ایالت تقسیم کرد. پیشتر ، فریدون جهان را به سه قسمت میان فرزندانش تقسیم کرده بود ، یعنی : ایران ، توران ، روم 

همینک ، چهار ولایت عظیم ایران شامل : عراق ، خراسان ، بعد ارمنیه و آذرآبادگان (قم و اصفهان و آذربایجان و اردبیل و گیلان) ، پارس : که شامل پارس و اهواز و خاور تا باختر و تا نزدیکی خزرها 

ترتیب : اول خراسان ، ۲. ارمنستان و آذرآبادگان ۳. پارس  ۴. عراق 

عراق شامل : عراق عرب ، دورتادور خلیج فارس، و مناطق لر و لک و بختیاری و همدان و حدودی از آذربایجان و آناطولی یا روم و تمام کردستانها. 

شعر فردوسی طوسی را در ادامه می خوانیم : 

ادامه مطلب

 

بچه‌ها هیچی نشده،  خودم احساس کردم که یک عذرخواهی بکنم ، آخه طرز نوشتارم یک جوریه و می ترسم اشتباه برداشت شده باشه.

 

خداروشکر گفت : که ازم به دل نگرفته و اصلا چیزی نبوده ، من خیلی حساسم آخه ، میترسم از حرفم ناراحت بشند 

 

کمی ، سوتفاهم پیش آمد 

ادامه مطلب

با سلام 

ابتدا تشکر از رهام عزیز بچه ی پاک یزدی ، بخاطر دعوت به این چالش.

یک معذرت از همراز مهربانم بخاطر اینکه قسمت نظرات رو بستم. و احساس می‌کنم که به چالش ایشان ناخودآگاه بی احترامی کردم. گفتم سوالات پرسیده نشه و در مضیقه نیفتم. روی آن چالش هم خارج از تصورات هست و نیازمند توضیحات. 

ادامه مطلب

انشاءالله که همیشه پایدار باشید ، من اگر رود روانم تو سرو باش.

 

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد 

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد 

راه دهید یار را آن مه ده چهار را 

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد 

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان 

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد 

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد 

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد 

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود 

ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد 

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند 

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد 

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند 

روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد 

چون برسی به کوی ما خامشی است

خوی ما  زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد


شما با چه چالشی روبرو هستید. 

بنویسید تا مفصل در موردش تحقیق کنم و هم اینجا و هم در بلاگفا بگذارم.

همه از مطالعه و وبگردی و تماشای فیلم و گوش دادن به موزیک ، دنبال برطرف کردن نیازی هستند. نیاز همه‌ی وبگردها در چند حالت تعریف پذیره! 

خیلی از نیازها ، قابل طرح نیست پس بناچار باید در صفحات وب دنبال جوابی برای رفع و رجوع سوال پیش آمده بود! 

خیلی کم کسی جرأت می‌کند در مواردی بنویسد ، مثلا یکبار یکی از نیازهای خود را سرچ کنید، اغلب با نوشته‌های متناقض روبرو می شوید و در نهایت گیج می شوید! 

هرکسی سوالی داره، و دنبال جواب خودش می گرده! 

یکی دنبال افزایش قد هست! 

یکی دنبال افزایش یا کاهش وزن هست! 

یکی دنبال رنگ پوست و راههای تغییر هست! 

یکی دنبال ترک خودیی هست.! 

یکی دنبال جوابی برای ختنه می گردد و برایش سوالست که ختنه مگر از برای جنس مذکر نبود! چطور

یکی دنبال اینست که چگونه با ترنس کنار بیاید و اصلا ترنس هست یا نه؟ اگر هست با چه کارهایی روبروست.

یکی دیگر دنبال جوابی برای سوالات مذهبی خود ، می گردد. 

یکی دیگر هم دنبال اینه که چگونه فقط صورت خودش رو چاق کنه، نه بدن! 

یکی دیگه دنبال رفع و بهبودی سریع کهیر و جوش است! 

یکی دیگه دنبال پر پشت کردن سبیل هست! 

یکی دیگر دنبال حجیم کردن سینه هست!

و.

یکی دیگه. 

یکی دیگر دنبال جوابهای خودش هست که برای دیگران ناخوشاینده! یا سوال مهمی نیست! ولی برای خودش خیلی مهمه! 

هرکسی دنبال درد و درمان خودشه! 

سوالات برحسب نوع زندگی و جنس و.متفاوته! 

در نهایت همه‌ی اینها مستم هزینه و غیره و غیره هست. مستم روحیه و

کسی مثل منهم اگر در این موارد بنویسد و به چالش های پیشروی جوانان اهمیت دهد مورد استقبال نه تنها قرار نمی گیرد! بلکه سوال پیچ و مؤاخذه می شود. از خودم تعریف نمی‌کنم ولی تقریبا عمری از چالش‌های شما را خوانده‌ام و از نوشتن تجربیات و غیره در قالب نظر ، بهره بردم و تحلیل و بررسی کردم. بنده متخصص نیستم و اصلا تخصص اینجانب در تاریخ و ادبیات هست ولی همیشه در این موارد کنکاش کردم تا روزی جواب فردی نالان را در حد سواد خودم بدهم. 

نوشتن در فضای نت ، مشکلات زیادی داره، بخصوص منکه با نام حقیقی می نویسم. اسپمرها با نظرات خود ، آدم را پشیمان از نوشتن می کنند. و آدم به این نتیجه می رسد که : «سری که درد نمی‌کند را دستمال نبندد» 

پولی از نوشتن بدست نمیاد و آپلود هم حجم و خرید بسته میخواد. 

فضای وبلاگدهی هم به طور کامل روبه تخریب گام برمیداره و باید فکر جایی تازه بود، شاید وب بلاگفای قدیمی را فعال کردم. که این هم چاره کار نیست. امروز همه‌ی نوشته‌های قدیمی را حذف کردم تا جدید بنویسم. چیز مهمی نبودند از عروض و قافیه و تاریخ و جغرافیا بودند. 

چالش‌های زندگی ، خیلی متفاوت از مقالات جغرافیایی و اوزان شعره! 

همچنین اگر شخصی مثل من ، در بعضی موارد بنویسد ، دیگران تعجب می‌کنند و می گویند : از شما بعیده! 

حالا هرچقدر هم من دنبال باز کردن مشکل و رفع مشکل بوده، باشم. 

 

الان نمیدانم با این همه تجربه و دانسته ، برای نسل نوجوان و جوان با در نظر گرفتن مصائب ، بنویسم یا نه؟ 


سال خوک گذشت.

 

سال ۱۳۹۹ آغاز شد. مبارک باشد. انشاءالله صد سال به این سالها 

 

 

عید همه مبارک.

 

 

هفت سین ایران ، در چندین میلیون کیلومترمربع مبارک.

 

 

صد سال به این سالها 

 

عید امسال ساعت هفت و. صبح 

 

 

عید ، هفت سین 

 

از شمال قزاقستان تا آخر کردستان ، نوروز همگانی مبارک. 

 


بعداز عید بدلیل وجود یک عدد ویروس ، فعلا جایی نباید بریم ولی بَرا آخر فروردین دیگه حتما میرم بیرون! 

امروز از یکجایی که اصلا فکرش رو نمیکردم چهارصد تومن عیدی گرفتم. عجیب بود ولی خدارو خیلی شکر کردم. چه طور شد و چه جوری شد ؟ الله اعلم ، خداروشکر 

چهارصد رو گذاشتم روی سیصد ، سیصد هم کف حسابم داشتم ، یک تومن از یک و نیم رو بلافاصله دادم. نیم ملیون رو بعداز فروردین هرجور شده ، جور می‌کنم. 

 

ماجرای بوی گند رو حتما بخوانید. 

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بلاستوسیستی در حال تکوین Younesi Sandy دانلود فیلم و سریال ایرانی خرید و فروش فلزیاب در کرج 09372131009 Jennifer Juztin بهترین آتلیه بارداری پزشکی بیماری درمان پیشگیری دارو